3.11.07

!سریالهای مورد علاقه‌ی من

شنبه،12 آبان 1386

چرا سریالهای ایرانی اینقدر ناجور تموم میشن؟ مدار صفر درجه رو میگم. دلم خوش بود درست و حسابیه.
مثلاً آقای فتحی میخواست پایان سریالش متفاوت باشه؟ از اول داستان هر چی عاشق و معشوق بود تا حالا پرپر شدن. اون صحنه‌ی دو دست خونین سعیده و تقی که میرن بالا و به هم نمیرسن دیگه آخر هندی بازی بود. غیر از عشاق هم دونه به دونه همه‌ی آدمهاش کشته شدند یا مردند. فکر کنم تا آخر سریال فقط چند تا هنرور باقی بمونن.
حیف اون شروع زیبا و اون صحنه آرایی و بازی های خوب و داستان جذاب. حوادث واقعی تاریخی هم که به عاریت گرفته شده بودند گرچه دستخوش تغییرات دلخواه عالیجنابان شده بودن اما بازهم بد نبودن. همین که از کار بزرگ عبدالحسین سرداری - یعنی تهیه‌ی گذرنامه‌ی ایرانی برای یهودیان فرانسوی در جنگ دوم- یادی شده بود بازهم خودش خوب بود گرچه نامی ازش برده نشد و یک شخصیت بیمار و پول پرست و جاه طلب جایگزین اون شده بود. یه چیزایی برای آگاهی دادن داشت. برگزاری میتینگ حزب توده در حمایت از واگذاری نفت شمال به شوروی و دوره‌ی کوتاه آزادی مطبوعات در ایران. نکته‌ مثبت دیگرش این بود که چهره‌ی ضد یهودی از ایرانیها نشون نداد. اما داستانش دچار ضعف شد. البته در این وانفسای صدا و سیما همین جای بسی خوشحالی است که حبیب پارسا عضو گروه فداییان اسلام نبود!
(هنوز که قسمت آخرش پخش نشده شاید هم تو قسمت آخر هر کی باقی موند رفت عضو گروه فوق الذکر شد. اصلاً خوبه این ایده‌مو بفروشم به ضرغامی!)
حالا که حرف سریال رو زدم باید بگم تو این وضع مسخره‌ی صدا وسیما باید از دست اندرکاران سریال راه بی پایان سپاسگزاری ویژه کرد. یکی از بهترین سریالهایی بود که در این چند سال گذشته دیدم. همین که یک کلمه حرف دین و امامزاده و نذری توش نبود خودش از عجایبه. همینکه آخرش نیروی انتظامی هوشیار و همیشه در صحنه با یه من ریش و سر و صورت نشسته آدم بدا رو دستگیر نکرد و نقش اولهای فیلم ریشو و چادری نبودن و راه به راه سر جانماز و تسبیح بدست ننشسته بودن و اون پایان جالب توجه که آدمو یاد فیلمهای سیسیلی و مافیایی مینداخت. داستانش هم برای تلویزیون خیلی جدید و بکر بود. من که بسی لذت بردم.