28.2.08

!ای امان از بریتیش ایرویز

پنجشنبه، 9 اسفند 86

سه ماه تموم شد. اینقدر زود گذشت که نفهمیدم چی شد. خیلی کارها میخواستم انجام بدم که نرسیدم. خیلی از دوستان رو میخواستم ببینم که نشد. دوستان وبلاگی و غیر وبلاگی. چند تا کتابی که میخواستم و پیداشون نکردم و کلی فعالیت فرهنگی و هنری که دوست داشتم انجام بدم که نتونستم.
رسیدم. خستگی سفر بیست و چهار ساعته یک طرف و جا موندن چمدونها تو لندن یک طرف. البته من هنوز امیدم رو از دست ندادم که چهار چمدونی که همه‌ی لباسها و کفشهامون توشه بدستمون برسه. شوهر که هر چند ساعت به شوخی میگه" خوب شد وسایل رو پخش کردیم تو چمدونها." چون من همه‌ش موقع بستن بارها گوشزد میکردم دو جفت کفش رو بذار این یکی دوتاش رو بذار تو اون یکی! همه‌ی کتابها رو یک جا نذار! یک بسته از آجیل رو بذار اون یکی!
چرا؟
خوب اگر یکی از چمدونها گم شد دلمون زیاد نسوزه!
و حالا هر چهارتا با هم.

الان ساعت سه و نیم نیمه شبه و فرزند همین الان شام یا شاید هم صبحانه‌ش رو تموم کرد. خوابش بد جوری به هم ریخته و به تبع اون خواب ما.

پ.ن: حیف مهرجویی نبود که سنتوری رو ساخت؟ دیروز یه مطلب عجیب یه جایی خوندم. نوشته بود علت لغو مجوز اکران سنتوری شباهت علی سنتوری با رهبره! چون اسمش علیه، از یک خانوده‌ی مذهبیه و نوازنده‌ است (چون شایع است که ایشون نوازنده‌ی چیره‌دست تار بوده) و در فیلم هم دست راستش از کار میفته. جل الخالق!‌ نمیدونم اینو به ذهن خلاق و شایعه پرور این آدما بگم یا به آقای مهرجویی؟!

پ.ن: این پست ساعت سه و نیم نوشته شد اما پست نشد. چون فرزند هوس کرد که اون ساعت مادرش بشینه کنارش و کارتون تماشا کنه.