25.2.09

پند

چهارشنبه، 7 اسفند 1387
دوستان عزیز
خواهشمندم قبل از شروع به غیبت کردن از در و همسایه، فک و فامیل و یا دوست و آشنا گوشی تلفن یا آیفون خود را چک نمایید چون ممکن است که آنها را بد برسر جای‌شان گذاشته باشید و فرد مورد غیبت از بد روزگار و بد شانسی‌تان صدای‌تان را بشنود. کار است دیگر. آنوقت ممکن آن تصویر زیبایی که آن بنده‌ی خدا از شما در ذهنش دارد به کلی مخدوش شود، دل شکسته بنشیند کلی زار بزند که عجب خری بوده است تا به حال. احتیاط کنید عزیزان احتیاط!

17.2.09

رنگ مو

سه شنبه، 29 بهمن 1387

در حال مسواک زدن چشمم میفته به یه گله از موهام. از کجا رد شدم که موهام خاکی شده؟ دست میکشم گرد و خاک رو پاک کنم. پاک نمیشه. سر انگشتام رو می‌گیرم زیر آب. دوباره دست می‌کشم به همون‌جا بازم پاک نمیشه. سرمو می‌برم جلوتر و نگاه خیره تری می‌کنم. آهان! ‌گرد پیری که میگن اینه. چه زود گذشت.

8.2.09

سی سال

یکشنبه،‌20 بهمن 1387
سی سال شاید در تاریخ کشوری کهن مثل ایران یه برهه‌ی کوتاه زمانی به حساب بیاد اما برای آدم‌هایی که در همون برهه‌ی زمانی زندگی کردن یه عمره یه عمر!

7.2.09

...

شنبه، 19 بهمن 1387
چه ایران اومدنی بود این بار. باز هم دخترک مریض شد و ما راهی بیمارستان شدیم این دفعه چهار شب رو در بیمارستان گذروندیم. فعلا که حالش خوبه. اما به قدری لاغر و نحیف شده که من هر بار بغلش می‌کنم اشکم درمیاد.
نمیدونم پست قبل رو چه کسی به بالاترین فرستاده که هفته‌ی پیش این وبلاگ خواننده زیاد داشته و کامنت‌های جالبی هم دریافت کردم. والله بالله من با چادری‌ها دشمنی ندارم مشکل من با اوناییه که همچین که این حجاب برتر رو میذارن رو سرشون فکر می‌کنن دنیا باید بهشون تعظیم کنه. سال تا سال هم یادشون میره که لامصبو بشورن بو گندشون همه جا رو برنداره. فکر هم می‌کنن هر کی چادری نیست تو خونه عفاف مشغول به کاره و قراره در قیامت از گیس آویزون بشه. شما باشین و با همچین آدمی دعواتون بهش چی میگین؟ دعوا بود دیگه قرار نبود که قربون صدقه هم بریم!
این وبلاگ‌نویسی هر بدی داشته باشه این خوبی رو داره که چشم آدم به بعضی از پدیده‌های پنهان باز میشه. به جون خودم!