31.5.06

فوتبالی ها بخونن

چهارشنبه 10 خرداد 1385
قابل توجه علاقمندان فوتبال
وبلاگ" روزهای با هم" میخواد برای جام جهانی فوتبال مسابقه های شرط بندی ترتیب بده . هر کی مایله که از تماشای فوتبال لذت بیشتری ببره لطفاً اینجا بره و تو کامنت دونی برای شرکت در شرط بندی اعلام آمادگی کنه.

29.5.06

همسر خوش سلیقه

دوشنبه 8 خرداد 1385
( یک پست خاله زنکی)
در این یازده سال که از آشنایی من و همسرم میگذره، یکبار هم نتونسته بودم از زیر زبونش بکشم بیرون که هنرپیشه یا خواننده زن مورد علاقه اش کیه تا من بفهمم سلیقه شوهرخان در چه حدیه و میشه به زندگی امیدوار بود یا نه؟ از هر کی که اسم می بردم یک اه میگفت و خیال منو راحت میکرد که جز من هیچکس به چشمش نمیاد!! تا دیشب در کنسرت شاه ماهی هنر ایران به محض ورود خانم گوگوش شوهرخان فرمودند: باورم نمیشه. منهم باورم نمیشد که این طلسم یازده ساله بلاخره شکسته شد. گوگوش بی نظیر بود. بی نظیر. با صدایی فوق العاده ، چهره زیبا، شیطنت های همیشگی و ترانه های قشنگش همه رو به وجد آورده بود حتی اونایی که برای چندمین بار به کنسرتش اومده بودن. دیشب فهمیدم چرا همه دخترها اون موقع ها می خواستن گوگوش بشن و چرا نام گوگوش در هنر ایران جاودانه میشه. فقط حیف که یه کمی اخلاق هنرمندی نداره! منظورم اون حرفهاییه که تو بعضی مصاحبه هاش میزنه. اگر یه کمی با اخلاق بود دیگه عالی بود. به هرحال خوشحالم که شوهرم خوش سلیقه است!!! ( خدا کنه این پست رو نخونه)

23.5.06

آزادسازی خرمشهر

سه شنبه دوم خرداد 1385
فردا سالروز آزادسازی خرمشهره. نمیگم فتح . چون این کلمه برای من معنی تسخیر مکانی که متعلق به تسخیر کننده نبوده رو میده . فقط آزادسازی
یادمون نره چندین هزار خانواده زندگی و خونه هاشون رو از دست دادن. آواره شدن. راهی شهرهای دیگه شدن و ما هموطن های ناآگاه ساکن شهرهای دیگه اسم جنگزده روشون گذاشتیم. غربتی صداشون می کردیم. چپ چپ نگاهشون می کردیم انگار که جای ما رو تنگ کرده بودن! نفهمیدیم چی کشیدن. حالا که سالهاست جنگ تموم شده از روزهای بمب باران یاد می کنیم و آه میکشیم و به اونهایی که این بلاها رو سرمون آوردن لعنت میفرستیم. فکر نمیکنم هیچکدوم از ما ساکنان تهران و شهرهایی که دور از جنگ بودن بفهمیم چه بر سر مردم جنوب و غرب کشورمون اومد. یک صدم اون رنجی که اونها تحمل کردن ما نکشیدیم
دوستی تعریف می کرد که یک همکار جنوبی داشته و هربار که صحبت از جنگ میشده و از خاطراتش تعریف میکرده اشک میریخته. اشک میریخته وقتی یادش می اومده که هیچی برای خوردن نداشتن و از خوردن ماهی های رودخونه هم محروم شده بودن چون هربار که شکم ماهی ای رو می شکافتن توش تکه های بدن انسان رو پیدا می کردن. اشک می ریخته وقتی یادش میومده مادر پرستارش برای یکساعت بیرون می رفته و ازش خبری نمیشده تا سه روز بعد که خسته از بیمارستان و مداوای مجروحان برمیگشته و اون و خواهرهاش تنها و گرسنه با دلهره و ترس از برنگشتن مادر و صدای توپ و خمپاره ای که هر لحظه ممکن بوده خونه رو ویرونه کنه به سر می بردن.
یادمون نره که چه کسانی در ابتدای جنگ رفتن و با دست خالی از میهن دفاع کردند. همون موقع که جنگ هنوز دفاع مقدس بود و هنوز به شکل نبرد دو کشور همسایه در نیامده بود. هنوز بهانه ای نبود برای به هدف رسیدن دولتمردان قدرت طلب. یادمون نره همون روزهای اول چه انسانهایی فقط برای دفاع از مملکت رفتن و شهید شدن و اونهایی که زنده برگشتن یا معلول و قطع عضو بودن یا موجی و افسرده که خیلی هاشون الان بی سر و صدا در کنج انزوای خودشون به زندگی پر رنج ادامه میدن و یا تو آسایشگاهها از یادها رفتن . اونهایی که تا وقتی که شهید نشدن حتی اسمی ازشون برده نمیشه. مثل حاج داوود کریمی که یکی از سردارهای بزرگ جنگ بود و بعد از جنگ گوشه یک کارگاه تراشکاری کار می کرد، خونه اش جنوب شهر بود و در اثر جراحات شیمیایی هم شهید شد. آدمهایی مثل اون می تونستن مثل همرزم هاشون برای رسیدن به قدرت و ثروت همه شرافت انسانی رو زیر پا بذارن اما ترجیح دادن به آرمانهاشون وفادار بمونن (شاید بعضی از آرمانهاشون برای بعضی از ما خوشایند هم نباشه) و خیلی های دیگه به اسم اونها به نوایی رسیدن. ( یکی شون رو من می شناختم یادم باشه ماجراشو براتون بنویسم ) دردشون زیاده. گفتنش بی فایده است. چون ما که کاری ازمون برنمیاد. اونهایی که باید کاری میکردن هیچ نکردن. اما می تونیم حساب قهرمانان رو از حساب فرصت طلبها جدا کنیم . سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد

17.5.06

14.5.06

بازهم تشبیه؟!؟

یکشنبه 24 اردیبهشت 1385

شنیدم نامه معروف به نامه پیامبر به قیصر روم و خسرو پرویز تشبیه
شده. راسته؟ واقعاً این حرف ها گفته شده؟ خودم تو خبرها خوندم که پیشنهاد گنجانده شدن متن نامه در کتابهای درسی داده شده اما این یکی رو تو خبرها ندیدم. قدیما یه مطلب نوشته بودم به نام تشبیهات. گفتم که باید نام آقای مهرورزی رو بذاریم رییس جمهور تشبیهی. نگفتم؟!؟

10.5.06

بربادرفته ها

یک- چند سال پیش ایران یک تیم کاراته دختران خردسال داشت که خیلی موفق عمل کرده بودند. برای مسابقات بین المللی اونها رو فرستاده بودن ترکیه. یادمه که سال قبلش در همون مسابقات تو یک کشور دیگه مقام اول گرفته بودند. اما اون سال ترکیه نذاشت که اونها در مسابقات شرکت کنن بخاطر پوشش غیر متعارف ورزشی یا همون حجاب اسلامی. بچه های کوچولو هم موقع برگشتن تو فرودگاه کاتای خودشون رو نمایش داده بودن و مورد تشویق مسافرهای فرودگاه قرار گرفته بودن
دو- دوران راهنمایی و دبیرستان یه دوستی داشتم که نسبت خیلی دوری با خانواده تیمورغیاثی داشتن. تیمور غیاثی زمانهای خیلی دور قهرمان پرش ارتفاع ایران و رکورد دار آسیا بود. تا یکی دوسال پیش هم رییس فدراسیون دو و میدانی بود. الان نمیدونم هست یا نه. دو تا بچه داره. علیرضا و پانی. دوست من از اونجایی که عاشق و دلباخته علیرضا شده بود خیلی خبرهای مربوط به ورزش مادر رو دنبال میکرد. علیرضا خیلی سعی می کرد که ثابت کنه از اون بابای قهرمان ارث بری کرده . اما هر رکوردی که میزد دو روز بعد توسط رقیب قدرش حسین شایان شکسته میشد. هر چقدر پسر زور میزد تا جای پدر رو بگیره دختر بدون چندان تلاشی می تونست ثابت کنه تمام استعداد پدر رو یکجا و قلنبه به ارث برده. تو درس ورزش مدرسه اون موقع ها یه رشته بود بنام پرش. بهترین رکورد دخترهای مدرسه ای دو متر و ده یا نهایتاً بیست بود یعنی هر کی همچین رکوردی می آورد سریع میفرستادنش مسابقات آمادگی جسمانی سراسری. تو هر مدرسه ای شاید یک نفر همچین رکوردی داشت. ولی پانی خانم یه سی – چهل سانتی از دخترهای رکوردار بیشتر پریده بود و باعث شده بود شاخ از کله بچه ها و معلمهای ورزش سبز بشه
سه- نمیدونم اسم لاله صدیق رو شنیدین یا نه؟ این خانم بیست و هفت ساله است و در یک مسابقه اتومبیلرانی زمستون گذشته از آقایون شرکت کننده هم جلو زده و اول شده. اما مقامات نتیجه مسابقه رو ملغی اعلام کردن و با صدور یک بخشنامه شرکت خانمها و آقایان با هم در مسابقات اتومبیلرانی رو ممنوع اعلام کردن. (فکر نمی کردن یه خانم اول بشه وگرنه قبل از مسابقه بخشنامه صادر میکردن)اما یکی دو هفته پیش تو مسابقات بحرین گواهی نامه شرکت در مسابقات حرفه ای اتومبيل رانی را به دست آورد و تونست در مسابقه مختلط نفر اول بشه

چهار- شرکت ما یه بار از خانم دکتر فردوسی روانشناس معروف دعوت کرده بود تا برای خانمهای شرکت سخنرانی کنه. انصافاً قشنگ ریسمون و آسمون بهم می بافه و یک عالمه راجع به بیماریهای مختلف روانی در میان زنان آمریکا صحبت کرد و نتیجه گرفت که ما زنهای ایرانی چقدر خوشبختیم که در یک کشور اسلامی بدنیا اومدیم. بعد هم خواست که سوالهامون رو براش بنویسیم تا اون جواب بده. من هم رو یک برگه براش نوشتم که وقتی بچه بودم دو آرزو داشتم یکی اینکه خلبان بشم و دیگری اینکه در مسابقات المپیک شرکت کنم. از اینکه در این کشور بدنیا اومدم خیلی خوشحالم. (البته اینها هیچوقت آرزوی من نبوده چون هم از خلبانی می ترسم و هم بی استعدادترین آدم در ورزش هستم! اما مسلماً آرزوی هزاران دختر ایرانی بوده و هست.) اونهم هیچ جوابی نداد. شاید برگه منو ندید شاید هم دید و پاسخی نداد. اگر می خواست پاسخ بده چی می گفت؟ شاید می گفت عوضش وقتی مردی میری بهشت ولی همه زنهایی که خلبان شدن و ورزشکار میرن جهنم

این روزها هر بار هر جا خبر منتفی شدن دستور آقای مهرورزی مبنی بر اختصاص بهترین جایگاه تماشاگران به بانوان را می بینم یاد این خاطرات و خاطره های مشابه می افتم. نه اینکه بگم قبلاً امیدی به بهبود این وضع داشتم و حالا نا امید شدم. نه! فقط یاد این می افتم که چه آرزوها و چه استعدادهایی که بر باد نمیرن
ببخشید که طولانی شد

3.5.06

جوک

:داشتم خبرها رو می خوندم. دو تا جوک تازه دیدم
. دادستانی کل کشور خلبان هواپیمایی را که در آذر ماه گذشته سقوط کرد مسئول این حادثه دانست
.همون هواپیمایی که خبرنگارها توش بودن (C130)

رییس فدراسیون کشتی ، محمد رضا طالقانی، از سمت خودش برکنار شد و رییس فدراسیون والیبال ، محمدرضا یزدانی خرم، جایگزین او شد. توضیحی هم که دادن این بوده چون عملکرد والیبال ایران در مدت ریاست یزدانی خرم خیلی خوب بوده فهمیدن چه مدیریت خوبی داشته پس بیاد به فدراسیون کشتی. دیگه یکی نیست بگه این آقا اونجا خوب کار کرده چون تخصصش رو داشته. حالا اگر تخصص ورزشی رو هم کنار بذاریم و بگیم فقط مدیریت تو رییس فدراسیونی مهمه حالا فدراسیون والیبال چی میشه؟ اونجا بدون مدیریت خوب چه باید بکنه؟ همین دستاوردی هم که تو این مدت داشته باید از دست بده؟

پ.ن: درباره پست قبلی میخواستم به حمید جان بگم که منهم با شرقی و غربی کردن فرهنگ و نوع تفکر موافق نیستم و برای خودم از کلمه شرقی در این شعر یه تعبیری دارم و اونهم هرگونه طرز فکر زن ستیز و مرد سالارانه است. فرقی هم نمیکنه ایران باشه یا یه کشور عربی یا اروپایی. درباره آقای مهرورزی هم اعتراف می کنم برای مدت کوتاهی شاید یکی دو روز باورم شده بود که این آقا یه حرکتی کرده

1.5.06

یک شاعر

نزار قبانی متولد سوریه است. او یکی از مشهورترین شاعران عرب است که در شعرهایش از رنج زنان عرب بسیار سروده است
موضوع آثار نزار قبانی عشق و زن است و انتخاب اين دو موضوع در شرق، آن هم در یک کشور عربی، يعنی خودکشی! خودش می‌گويد: در سرزمين ما شاعر عشق، روی زمينی ناهموار و در محيطی خصومت‌آميز می‌جنگد و در جنگلی که اشباح و ديوها در آن سکنی دارند، سرود می‌خواند." بقیه را اینجا بخوانید
یکی از اشعار زیبایش هم برایتان می گذارم کمی طولانی است اما حوصله کنید و دست کم چند خطی را بخوانید

آقای عزیز
این نامه زنی احمق است
آیا قبل از من زنی احمق به تو نامه نوشته است؟
اسم من؟ بگذریم از اسامی
رانیه ... یا زینب
یا هند ... یا هیفاء
احمقانه ترین چیزی که با خود داریم ـ آقای من! ـ
اسامی هستند

آقای من
می ترسم آنچه را دارم بگویم
می ترسم ـ اگر بگویم ـ
آسمان آتش بگیرد
چرا که شرق شما، آقای عزیز
نامه های آبی را مصادره می کند
رؤیاها را از گنجینه های زنان مصادره می کند
پرتاب سنگ را بر عواطف زنان تمرین می کند
و وقتی زنان را مخاطب قرار می دهد
چاقو بکار می برد
و ساطور
و بهار و شوق ها را
و گیسوان مشکی را سر می برّد
و شرق شما، آقای عزیز
تاج شرف بلند مرتبه ای می سازد
از جمجمه های زنان

از من ایراد نگیر آقای من
اگر خطم بد است
که من می نویسم و شمشیرها پشت درم هستند
و خارج اطاق صدای باد و سگان است
آقای من
عنترة العبسی پشت درم است
سرم را می برد
اگر نامه ام را ببیند
گردنم می زند
اگر لباس بدن نمای مرا ببیند
گردنم می زند
اگر من از عذاب هایم دم بزنم
چرا که شرق شما، آقای عزیز
زن را با سرنیزه محاصره می کند
و شرق شما، آقای عزیز
با مردان به عنوان پیامبر بیعت می کند
و زنان را در خاک پنهان می کند

آشفته نشو
آقای عزیز! از نوشته های من
آشفته نشو
اگر گلاب پاشی را که روزگارانی است سربسته است شکستم
اگر از درونم مهر سربی را برداشته ام
اگر فرار کرده ام
از گنبد حرمسراهای قصرها
اگر نافرمانی کرده ام از مرگم
از گورم ... از ریشه هایم
و از مسلخ بزرگ
آشفته نشو آقای من
اگر احساسم را آَشکار کرده ام
چرا که مرد شرقی
نه به شعر اهمیت می دهد و نه به احساسات
مرد شرقی
ـ ببخشید گستاخی ام را ـ
زن را نمی فهمد، مگر در بستر

ببخشید آقای من
اگر به سرزمین مردان دست اندازی کرده ام
چرا که ادبیات بزرگ، طبیعتاً ادبیات مردان است
و عشق همواره
سهم مردان بوده است
و رابطه جنسی همواره
مخدری بوده که فقط به مردان فروخته می شده
در سرزمین ما آزادی زنان خرافه ای بیش نیست
و آزادی ای نیست مگر آزادی مردان
آقای من
هرچه می خواهی درباره من بگو؛ اهمیت نمی دهم
سطحی، کودن، دیوانه، ابله
دیگر اهمیت نمی دهم
چون زنی که از غصه هایش می نویسد
در منطق مردان زنی احمق نام دارد
من که از اول نامه گفتم که زنی احمقم

پ.ن1: یک آقای رییس جمهور شرقی تصمیم گرفت اجازه ورود زنان به استادیوم فوتبال را صادر کند اما آقایان علمای شرقی تصمیم گرفتند بفرمایند: نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم جایز نیست! این زن شرقی خودش کی باید تصمیم بگیرد؟
پ.ن2: بلا جون دیدی تو عربها هم آدم خوب پیدا میشه