16.1.08

این روزها

روزهای خوش اقامت در ایران به سرعت می‌گذره و من هنوز نصف اون کارها و برنامه‌هایی که در سرم داشتم انجام ندادم. اصلاً وقت نداشتم به وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی برسم و شرمنده‌ی دوستان شدم. گاهی آخر شبها و یا صبح خیلی زود سری به وبلاگهاتون زدم و پیامی گذاشتم اما بیشتر از این نتونستم.
اینجا همه چیز خوبه اگر اخبار رو گوش ندی و تلویزیون نگاه نکنی تا یادت نیفته که کی داره بهت حکومت می کنه! همه چیز خوبه اگر مثل من مهمون چند روزه باشی و قرار باشه که همه‌ش در جمع دوستان و خانواده باشی و با مسائل هر روزه‌ی اینجا درگیر نشی. تازه اگر هم در جمع دوستانه باشی بعد از چند دقیقه که از خوش و بش‌های اولیه میگذره و پرسیدن دیگه چه خبر دوم از دوستت، سر درد دل کردنهاش باز میشه و تو متعجب میشی از اینکه این یکی دوستت هم داره از کمی درآمد و مشکلات جوونها می‌ناله چون یادت هست که خانواده اش وضع مالی خوبی داشتن. یا هنوز چند دقیقه از نشستن تو کافی‌شاپ نگذشته که گارسنه میاد و میگه یه کمی حجابتون رو درست کنید، اومدن." کی اومده؟" همونا دیگه! از اون وقت به بعدش باید مثل بید بلرزی و به شوهر گوشزد کنی که اگه خواستن منو ببرن واکنش تندی نشون نده. " خواهش می کنم خونسرد برخورد کن."
اینجا روزها خیلی تند میگذره. من هنوز تنونستم همه‌ی دوستانم رو ببینم و از شما چه پنهون که به بعضی‌هاشون خبر ندادم که ایران هستم چون مطمئنم که وقت دیدن همه‌شون رو ندارم. این مشکل همیشه با من بوده "اینجانب به شدت دوست بازم!" و مامانم از این بابت کلی دلخوره چون میخواد وقتی رو که قراره برای دیدار دوستان میذارم برای درکنار او بودن صرف کنم.
ممنون از اینکه تو کامنتهاتون سراغم رو گرفتین. خوشحالم که این وبلاگ منو با شما آشنا کرد.