29.8.07

عنوانی به ذهنم نمی رسه

چهار شنبه،7 شهریور 1386

روزهای یکنواختی رو می‌گذرونم همراه با دلشوره. همسایه‌های ترک دیروز اومدن و ساکن شدن. با یک جعبه پسته، محبت شرقی شون رو نشون دادن. یادم افتاد وقتی اون اوایل تو کالج کار می‌کردم، یکی از دانشجوهای ترک برای مدیر کالج یک بسته شیرینی ترکی سوغات آورده بود. مستر گاردنر هم بعد از رفتن پسره راه افتاد تو بخش کارمندها و شیرینی رو تعارف می‌کرد و می‌گفت:" اینو یک دانشجوی ترک آورده لطفاً بخورین و به من کمک کنید تا زودتر تموم بشه." یعنی از شرش خلاص بشم. لب هاش رو هم یه جوری جمع می‌کرد یعنی اینکه خیلی بد مزه است! حالا منم که ویار شیرینی داشتم می‌خواستم قاپ بزنم همشو از دستش بگیرم و بگم من حاضرم این لطف رو بهتون بکنم! اما خب دیگه! منظور اینه که فرق هست بین ما و اینا. یه چیزایی رو من نمی‌تونم از فرهنگ غربی بپذیرم. هر چقدر هم بخوایم بگیم اینها با کسی تعارف ندارن و صادقانه رفتار می‌کنن اما بعضی چیزا برام جا نمی‌افته که نمی‌افته.

ناتالی جان مرسی به خاطر لطفت.


سولماز عزیزم این عکس رو در وبلاگش گذاشته. توضیحاتش رو همونجا بخونید. تا کی باید این بدبختی ها ادامه پیدا کنه؟ تازه این یک نمونه کوچکه.

اینهم برای اونایی که به خاطرات شهرنوش پارسی پور علاقه‌مند هستن.

قسمت شانزدهم

قسمت هفدهم

قسمت هجدهم

قسمت نوزدهم

قسمت بیستم