28.6.07

از اینجا با اینترنت پرسرعت

تازه به اینترنت رسیدم. سفر خیلی خسته کننده بود. تا حالا پرواز به این بدی نکرده بودم. به اونایی که می خوان پرواز طولانی کنن قویاً توصیه می کنم با هما جون پرواز نکنن به علت عدم سرو آب شنگولی. آی چی کشیدیم تا لندن. از اونجا هم که با ایرکانادا اومدیم و تا خود ونکوور لرزیدیم. به مهماندار میگم یه پتو دیگه می خوام میگه هر صندلی فقط یه پتو! خوب شد ردیف پشت من خالی بود و پتوهای اونجا رو کش رفته بودم. ولی با دو تا پتو باز هم مثل بید لرزیدم.

خیلی هم بده که بعد از یه سفر طولانی بیای کلید بندازی و در یه خونه خالی رو باز کنی. خدا برای هیچکس نخواد. اینقدر دل آدم می گیره. تازه اگه قرار باشه خودت هم چایی دم کنی و شام بپزی که دیگه بدتر!

نازپندار خیلی دلتنگی می کنه. صدای بابا رو از پشت تلفن شنیده بود که همون شعر مخصوصش رو می خوند که نازپندار همیشه باهاش می رقصه از یه طرف می رقصید و از طرف دیگه حیرون دنبال بابا می گشت. قرار شد دیگه تلفنی باهاش حرف نزنن. طفلکی خیلی دلتنگ میشه. اینجا هم که مردم باهاش انگلیسی حرف میزنن هاج و واج تماشا میکنه گاهی هم اگه اخلاق نداشته باشه میزنه زیر گریه. اول فکر کردم چون دلتنگه اینجوری شده اما بعد فهمیدم که با انگلیسی مشکل داره چون حالیش نمیشه فکر می کنه طرف لولو خورخوره است. اما دیروز که یه خانم ایرانی باهاش فارسی حرف زد کلی براش غش و ریسه رفت و دلبری کرد.

مرسی دوست جون که با اونهمه خستگی و ضیق وقت همیشگی ات اومدی نمیدونی چقدر دارم پز می دم باهاش.

خداییش عجب نعمتیه اینترنت پرسرعت بدون سانسور .خاک بر سر اونایی که لذت این چیزای کوچیک و معمولی رو هم ازمون گرفتن!

دلم سوخت مهستی فوت کرد دوستش داشتم چون به چشمم شبیه مادرم میومد.