10.6.07

یادم باشه

یکشنبه، 20 خرداد 1386
این پست را در جواب این پست دوست عزیزم بانوی خرداد می نویسم. وقتی نوشته بانوی خرداد رو خوندم داغ دلم تازه شد گفتم یه چیزی بنویسم یادم بمونه چرا می خوام دور بعدی رای بدم.
در برنامه میزگرد مثال جالبی زده شد که فکر می کنم به درستی حال و روز دوران ما رو بیان می کرد. شاید خیلی هاتون شنیدید. حکایت مرد فقیری که با چند سر عائله در یک اتاق زندگی می کردن و آسایش نداشتن. مرد فقیر به حکیم و دانای شهرش مراجعه می کنه و از اون چاره جویی می کنه. حکیم میگه جز شما دیگه کی هست؟ می گه یک بزی هم داریم که گوشه آغل بستمش. می گه اون بز رو هم بیار شبها توی اتاق بخوابون. مرد فقیر میره و چند شب میگذره و می بینه وضعش بدتر شده باز دوباره میره پیش حکیم. میگه حکیم! حال و روز ما که بدتر از پیش شد. لااقل قبلاً چند ساعتی آرامش داشتیم الان اونهم نداریم. حکیم میگه بز رو دوباره ببر تو آغل. این کارو می کنه و می بینه به به چقدر وضعش بهتر شده.
الان حکایت ما هم همینه. فعلاً چهارسال رو می گذرونیم تا بفهمیم که با بز زیر یک سقف بودن چقدر بد است! جز این نیست دوست من. فکر نکن که با اومدن فردی مثل خاتمی تغییری اساسی حاصل میشه. می گن طرف به مرگ می گیره که به تب راضی شی.
به خدا منهم انتخابات بعدی به یک اصلاح طلب رای می دم. اما مثل دفعه پیش از رای آوردن آدمی مثل خاتمی نه اشک شوق میریزم نه امیدی بهش خواهم داشت. مطمئنم که باز هم معلمها زیر خط فقر خواهند بود، کارگران سر گرسنه بر بالین می گذارند، روزنامه ها تعطیل خواهند شد، حقوق اقوام ایرانی و اقلیتهای مذهبی لگد مال خواهد شد، اینترنتمان هم به همین منوال باقی خواهد ماند. رای می دم اما نه برای مانتو نپوشیدن بلکه برای مانتوهای رنگی پوشیدن!
پ.ن: پس از کلنجار رفتن فراوان با وبلاگم الان که ساعت 1:45 بامداد سه شنبه است تونستم یک کامنت دونی عاریه بجای قبلی بذارم اینجا. تا موقعیکه اصلی درست بشه تو این یکی پیام بذارین لطفاً!