25.12.06

اینهم یلدا بازی ما

دوشنبه، 4 دی 1385
دو روز نیومدما ببینید چه کردین این دنیای مجازی رو؟!! دو سه ساعت طول کشید تا پست های یلدا بازی همه دوستان رو بخونم و پیام بذارم. الان هم همه اش فکر می کنم نکنه جابجا براتون کامنت گذاشته باشم!
از قافله عقب موندم الان فکر کنم خیلی لطفی نداره. کلاً هم از اینکه اینجا خیلی شخصی بنویسم خوشم نمیاد علتش هم اینه که بعضی هایی که آدم دلش نمیخواد اینجا رو بلد باشن به کامپیوتر آدم سرک کشیدن و از هیستوری اینجا رو پبدا کردن. فضولن دیگه. سو تفاهم نشه اصلاً منظورم شوهر نیست. اینجا رو خودم بهش لو دادم بعد هم پشیمون شدم!
1- از توی جمع حرف زدن خوشم نمیاد بویژه سمینار و این حرفها! یعنی هیچ رقمه حاضر نیستم سمینار بدم.
2- کاش یه روزی بتونم به کره ماه سفر کنم. این تنها آرزوی شخصی منه. بقیه آرزوهام یه جورایی به افراد دیگه مرتبط میشه.
3- وقتی خیلی خجالت بکشم سرخ میشم درست مثل یه لبوی چاق و چله.
4- همیشه دوست داشتم معلم بشم. یه موقعی هم بود که میخواستم کارگردان سینما بشم. بعد هم به معماری علاقه مند شدم اما آخر سر برنامه نویس کامپیوتر شدم. تا وقتی که وارد کار نشده بودم اصلاً از این رشته خوشم نمی اومد اما بعد از اینکه رفتم سر کار خیلی کارمو دوست داشتم. تازه فهمیدم چه رشته خوبی دارم. قبلش بچه بودیم نمی فهمیدیم دیگه! الان هم تصمیم دارم دوباره شروع کنم. اما علاقه به تدریس همچنان در من باقیست.
5- به هیچ چیزی به عنوان مقدس و تقدس وشفا بده و تعیین کننده سرنوشت و از این قبیل اعتقاد ندارم. (این یکی خطرناک شد؟ )
ضمن تشکر از اونایی که منو دعوت کردن من هم درجستجوی دریای بزرگتر،اندیشه سپید،مرد معمولی، میثم و بیژن رو دعوت میکنم و چون هیچکدومتون نازپندار منو دعوت نکردین!!خودم یک دعوتنامه رسمی براش می فرستم.
پ.ن: چون نازپندارم کوچولوئه مادر بجاش می نویسه! اما امشب نه. چون نصف شبه خوابش میاد.
پ.ن: درخت جون! تو دعوت شدی ها. واسه همین دیگه تو رو ننوشتم. برو به وبلاگ دوستانت سر بزن.