2.9.06

شهریورانه

شنبه، 11 شهریور1385
می خواستم یک پست شهریوری بنویسم. یعنی نوشته ام. همان موقع که خانم محترمی که مهمان ما بود و قصه تلخ خواهر زاده اش را برایمان تعریف کرد آنرا نوشتم تا در شهریور ماه در وبلاگم بگذارم. اما نمیگذارم چون دوستان دلسوزم مرا پند داده اند که اینجا حرفهای ناجور نزنم مبادا که مشکلی پیش آید. اصلاً چه معنی دارد آدم در وبلاگش از این حرفهای ناجور بنویسد؟ چه معنی دارد آدم گیر بدهد به منتخبین ملت؟ چه معنی دارد آدم در وبلاگش حرفهایی را بگوید که همه می دانند؟ آدم باید در وبلاگش حرفهایی را بگوید که همه نمی دانند مثلاً اینکه ناز پندار خیلی بازیگوش است. سه هفته دیگر باید اولین واکسنش را بزند و ما از حالا نگران تب کردنش هستیم و تا آنجا که میشود به او میخورانیم در اصل می نوشانیم تا حسابی قوت تحمل رنج واکسن را داشته باشد! اصلاً خوب است که آدم در وبلاگش عکسهای بچه اش را بگذارد تا خاله و عموهای نادیده اش بیایند و هی ازش تعریف کنند، اینجوری آدم کلی هم ذوق میکند. تازه آمار بازدیدکنندگان وبلاگ هم بالا میرود و باز هم آدم ذوق می کند. تعداد کامنتها هم بالا میرود و آدم بیشتر ذوق می کند که عجب وبلاگ توپی دارد! و دلش الکی خوش میشود.
پ.ن:این آهنگ را برای همان پست مذکور انتخاب کرده بودم.
به ولنتاین: دوست جون، من برات ایمیل فرستادم اما هنوز جوابی نیومده. گفتم شاید نرسیده به هر حال ایمیل من هست:
khatunak75@yahoo.ca