11.6.06

حکایت هدایت

یکشنبه ، 21 خرداد 1385
امروز صبح داشتیم فوتبال آرژانتین و ساحل عاج رو نگاه می کردیم، دو تا از دوستانمون هم مهمون ما بودن که زنگ در به صدا در اومد و دیدیم که دو تا مبلغ مذهبی برای نجات ما اومدن. همسر هم مطابق رسم ایرانی تعارف کرد که بفرمایند تو و اونها هم اومدن و نشستن و ما رو موعظه کردن! زن و شوهر جوونی بودن. خانمه ژاپنی بود و شوهرش کانادایی. بیشتر خانمه که اسمش مایوکو بود حرف میزد در واقع مخ میزد. کتاب مقدس رو در آورده بود و یه قسمتهایی اش رو میخوند و تفسیر می کرد. مثلاً اینکه چون خداوند یکی است همه انسانها باید به یک مذهب اعتقاد داشته باشن. یه جا هم گفت ما به بهشت اعتقاد داریم اما به جهنم نه. دوست ما هم پرسید پس آدم های بد بعد از مرگ به کجا میرن. اونهم گفت فقط نابود میشن. منظورش این بود که لذت زندگی جاودانی رو از دست میدن. آی چه مجازات عظیمی! اینهم ولع سیری ناپذیر انسان به زندگی. یه جا پرسید "شما به چی اعتقاد دارین؟" اومدم بگم "من به هیچی" اما شوهر قبل از من جواب داد "ما به خدا اعتقاد داریم" و بعد یه نگاه پرسشگر به من انداخت و منتظر بود که من تایید کنم من هم لبخند زدم بعد که دید من هنوز منفجر نشدم ادامه داد "و به بهشت اعتقاد داریم" و یه نگاه دیگه به من و لبخند من! اما از اون لبخند ها که یعنی تا همین جا برای امروز کافیه! من دیگه نمی شنیدم که چی می گفتن چون از یه طرف حواسم به فوتبال بود و از یه طرف هم فکر می کردم که بابا ما اومدیم اینجا یه نفسی بکشیم انگار نمیشه. میگن مار از پونه بدش میاد شده حکایت ما. فقط خوبیش اینه که اینها مودبانه به راه راست هدایت می کنن نه با چوب و چماق. در آخر هم یه سری جزوه و کتاب بهمون دادن و گفتن اگر سوالی برامون پیش اومد بهشون زنگ بزنیم و در جلساتشون شرکت کنیم. نتیجه این شد که ما دیدن گل دوم آرژانتین رو از دست دادیم و به راه راست هم هدایت نشدیم! و
پ. ن 1: فردا ( امشب ایران) مسابقه مکزیک و ایرانه. امیدوارم پست بعدی من شادباش به مناسبت پیروزی تیم ملی باشه ( میدونم شما خواننده های اینجا خیلی فوتبال دوست نیستین. از استقبال شایان توجه تون نسبت به پست قبلی معلومه. اما من نمی تونم احساسات فوتبال دوستانه ام رو پنهان کنم) و
پ.ن2: فرانکلین عزیز یه پست درباره سایت فعالیتهای یونیسف در ایران نوشته. می تونین عضو بشین و اخبار یونیسف رو با ایمیل دریافت کنین. اینهم آدرسش