10.5.06

بربادرفته ها

یک- چند سال پیش ایران یک تیم کاراته دختران خردسال داشت که خیلی موفق عمل کرده بودند. برای مسابقات بین المللی اونها رو فرستاده بودن ترکیه. یادمه که سال قبلش در همون مسابقات تو یک کشور دیگه مقام اول گرفته بودند. اما اون سال ترکیه نذاشت که اونها در مسابقات شرکت کنن بخاطر پوشش غیر متعارف ورزشی یا همون حجاب اسلامی. بچه های کوچولو هم موقع برگشتن تو فرودگاه کاتای خودشون رو نمایش داده بودن و مورد تشویق مسافرهای فرودگاه قرار گرفته بودن
دو- دوران راهنمایی و دبیرستان یه دوستی داشتم که نسبت خیلی دوری با خانواده تیمورغیاثی داشتن. تیمور غیاثی زمانهای خیلی دور قهرمان پرش ارتفاع ایران و رکورد دار آسیا بود. تا یکی دوسال پیش هم رییس فدراسیون دو و میدانی بود. الان نمیدونم هست یا نه. دو تا بچه داره. علیرضا و پانی. دوست من از اونجایی که عاشق و دلباخته علیرضا شده بود خیلی خبرهای مربوط به ورزش مادر رو دنبال میکرد. علیرضا خیلی سعی می کرد که ثابت کنه از اون بابای قهرمان ارث بری کرده . اما هر رکوردی که میزد دو روز بعد توسط رقیب قدرش حسین شایان شکسته میشد. هر چقدر پسر زور میزد تا جای پدر رو بگیره دختر بدون چندان تلاشی می تونست ثابت کنه تمام استعداد پدر رو یکجا و قلنبه به ارث برده. تو درس ورزش مدرسه اون موقع ها یه رشته بود بنام پرش. بهترین رکورد دخترهای مدرسه ای دو متر و ده یا نهایتاً بیست بود یعنی هر کی همچین رکوردی می آورد سریع میفرستادنش مسابقات آمادگی جسمانی سراسری. تو هر مدرسه ای شاید یک نفر همچین رکوردی داشت. ولی پانی خانم یه سی – چهل سانتی از دخترهای رکوردار بیشتر پریده بود و باعث شده بود شاخ از کله بچه ها و معلمهای ورزش سبز بشه
سه- نمیدونم اسم لاله صدیق رو شنیدین یا نه؟ این خانم بیست و هفت ساله است و در یک مسابقه اتومبیلرانی زمستون گذشته از آقایون شرکت کننده هم جلو زده و اول شده. اما مقامات نتیجه مسابقه رو ملغی اعلام کردن و با صدور یک بخشنامه شرکت خانمها و آقایان با هم در مسابقات اتومبیلرانی رو ممنوع اعلام کردن. (فکر نمی کردن یه خانم اول بشه وگرنه قبل از مسابقه بخشنامه صادر میکردن)اما یکی دو هفته پیش تو مسابقات بحرین گواهی نامه شرکت در مسابقات حرفه ای اتومبيل رانی را به دست آورد و تونست در مسابقه مختلط نفر اول بشه

چهار- شرکت ما یه بار از خانم دکتر فردوسی روانشناس معروف دعوت کرده بود تا برای خانمهای شرکت سخنرانی کنه. انصافاً قشنگ ریسمون و آسمون بهم می بافه و یک عالمه راجع به بیماریهای مختلف روانی در میان زنان آمریکا صحبت کرد و نتیجه گرفت که ما زنهای ایرانی چقدر خوشبختیم که در یک کشور اسلامی بدنیا اومدیم. بعد هم خواست که سوالهامون رو براش بنویسیم تا اون جواب بده. من هم رو یک برگه براش نوشتم که وقتی بچه بودم دو آرزو داشتم یکی اینکه خلبان بشم و دیگری اینکه در مسابقات المپیک شرکت کنم. از اینکه در این کشور بدنیا اومدم خیلی خوشحالم. (البته اینها هیچوقت آرزوی من نبوده چون هم از خلبانی می ترسم و هم بی استعدادترین آدم در ورزش هستم! اما مسلماً آرزوی هزاران دختر ایرانی بوده و هست.) اونهم هیچ جوابی نداد. شاید برگه منو ندید شاید هم دید و پاسخی نداد. اگر می خواست پاسخ بده چی می گفت؟ شاید می گفت عوضش وقتی مردی میری بهشت ولی همه زنهایی که خلبان شدن و ورزشکار میرن جهنم

این روزها هر بار هر جا خبر منتفی شدن دستور آقای مهرورزی مبنی بر اختصاص بهترین جایگاه تماشاگران به بانوان را می بینم یاد این خاطرات و خاطره های مشابه می افتم. نه اینکه بگم قبلاً امیدی به بهبود این وضع داشتم و حالا نا امید شدم. نه! فقط یاد این می افتم که چه آرزوها و چه استعدادهایی که بر باد نمیرن
ببخشید که طولانی شد