26.8.08

چرا علیه لایحه‌ی حمایت هستم

چهارشنبه، 6 شهریور 1387
از وبلاگستان برگشته‌‌ام. سه چهار ساعتی هست که آمدم اما هنوز خستگی به تنم مانده، سرم داغ کرده، در سرم همهمه است. نمی‌توانم بفهمم چه خبر است. بی تفاوتی‌ها را که می‌بینم تعجب می‌کنم. برای غضی نوشتم که شاید اگر زن بودی این مطلب را نمی‌نوشتی.
می‌خواهم اینجا بیشتر برایش توضیح دهم.
من در یک کشور آزاد زندگی می‌کنم. در کانادا. جایی که در قانون تساوی حقوق زن و مرد وجود دارد و دولت ضامن اجرای قوانین است. اگر اینجا هم نبودم و در ایران بودم بازهم برایم این قانون ضربه فنی به حساب نمی‌آمد چون از جانب همسر خیالم به کل راحت است که اصلا در مرامش خیانت کردن وجود ندارد این را همه‌ی کسانی که از نزدیک می‌شناسندش هم متفق القول می‌گویند.
دخترم هم قرارنیست که در ایران زندگی کند که نگران آینده‌ی او باشم که با این قانون تهدید می‌شود. نزدیک‌ترین کس من که ممکن بود از این قانون آسیبی ببیند خواهرم است که او هم در آینده‌ی نزدیک به اینجا خواهد آمد پس نگران او هم نیستم که شاید همسر آینده‌اش سرش هوو بیاورد و درکل از جنبه‌ی عملی، این قانون هیچ آسیبی به من یا خانواده‌ام نمی‌رساند. اما روح این قانون تحقیرآمیز است برای منی که عنوان زن ایرانی را به دوش می‌کشم. برایم سنگین تمام می‌شود وقتی همین‌جا در جمع دوستانه نشسته‌ایم می‌گوییم و می‌خندیم و وقتی حرف‌هایمان می‌کشد به ایران، مردهای جمع شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و مسخره کردن و به شوخی می‌گویند" آقا پا شیم بریم ایران الان بی‌دردسر چهارتا چهارتا هم میشه زن گرفت." ما زنها هم پا به پایشان به ظاهر میخندیم وشاید دوستی که سر و زبان‌دارتر باشد جواب دندان شکنی هم بدهد اما در جمع زنانه‌مان حرص می‌خوریم و از تحقیر شدنمان حرف می‌زنیم. من که اینجا این سر دنیا هستم از عوارض جانبی هرچند اندک این جور قوانین رنج می‌برم. حالا حساب کنید آن زن‌های روشنفکر و تحصیل کرده‌ی داخل ‌ایران را. فکرش را بکنید با آن سری مردهای بی جنبه‌ای که همه‌مان دیده‌ایم و برخورد داشته‌ایم. فکرش را بکنید که خانم تحصیل کرده‌ای در محل کارش نشسته است و سرش به کار خودش است ولی از پشت پارتیشن صدای خنده‌های همکاران مردش می‌رود بالا و از این شوخی‌های بی‌نمک می‌کنند. فکرش را بکنید چه حالی می‌شود. برای خودم پیش آمده خیلی وقت پیش نوشته بودم. خودمان هم می‌دانیم که در طبقه‌ی اجتماعی ما هیچ زنی عملا از این قانون آسیب نمی‌بیند. یا حداقل تحمل نمی‌کند اگر شوهرش برایش هوو بیاورد بنشیند و زندگی مشترک را ادامه دهد. خودمان هم می‌دانیم که این قانون به همان کسانی که از آن دفاع می‌کنند بیشتر مربوط است و به طبقه‌ی آنها ربط دارد. اصلا بی خیال حس انساندوستی هم می‌شویم و آن زنهای بدبخت و بیچاره‌ و روستایی را هم آدم حساب نمی‌کنیم و فکر می‌کنیم اولویت‌های آنها مسائل دیگری است. حساب این نیست که ما نگران شوهر خودمان هستیم یا نگران نزدیکان‌مان. حساب این است که شأن انسانی‌مان نادیده گرفته می‌شود، نه اینکه تا به حال نشده باشد وآسیب ندیده باشیم نه اینکه این اولین قانون ضد زن باشد اما وقتی قبلی‌‌ها تصویب شد ما اینقدر بچه بودیم که نمی‌دانستیم دنیا دست کیست. از پدر و مادرهامان هم چه توقع وقتی که روشنفکرهای‌مان کاری نکردند و ساکت نشستند. اما حالا که ما می‌توانیم حداقل تلاشی بکنیم می‌کنیم. این قانون شاید بدتر از بقیه نباشد اما در تحقیر آمیز بودن از همه‌شان سرتر است. بله ما زنها تحقیر می‌شویم، کوچک می‌شویم، له می‌شویم آنهم قانونی.