هرکه ندید از کفَش پرید
البته ما هم که رفتیم نشد درست ببینیم. از قبل تدابیر امنیتی اندیشیده بودیم و دو تا صندلی درست سر ردیف و کنار راهرو و نزدیک به در گرفته بودیم تا اگر فرزند سر و صدایی کرد بلافاصله محل رو ترک کنیم تا احیانا برای دیگر تماشاگران مزاحمتی ایجاد نکنیم. ده دقیقه مونده به شروع نمایش نشستیم سر جاهامون. هنوز کامل مستقر نشده بودیم که خانم جان فرمودند" بریم بریم". اول با تحکم گفتیم "نه! بشین میخواهیم نمایش ببینیم." بعدش با ملایمت و بعد هم تبدیل شد به التماس:"دخترم نمیشه یه کمی بشینیم بعد بریم؟" "نه نه بریم بریم هونه" و گوله گوله اشک که جاری میکرد تا ما رو به زانو دربیاره.
این هم از نمایش دیدن ما. البته اگر مانی خان نبودن من همون پردهی اول رو هم نمیتونستم ببینم. چون با هر ترفندی بود دخترک رو در بغل پدرش آروم کردن و من رو فرستادن داخل سالن. این شد که نیمی از نمایش رو تماشا کردم و کلی افسوس خوردم که نصفش از کفم پرید. ممنون مانی خان خیلی زحمت دادیم.
- عکس رو از اصغرآقا کش رفتم!
|