چقدر
چقدر از این عبارت بدم میاد" شوخی شهرستانی" و از این یکی " شوخی افغانی". چقدر راحت به هم توهین میکنیم.
چقدر تهران شلوغ شده و هواش غیر قابل تحمل. بهتره بگم غیر قابل تنفس.
چقدر تعداد آدمهای خوشپوش و خوشبو و خوشبرخورد کم شده.
چقدر دلم برای روزهای رفته تنگ شده. برای روزهایی که کار میکردم، برای جمع دوستانهی شرکت. مهمونی خداحافظی سپیده به یادم آورد که چقدر از اون روزها دور شدم.
چقدر خوبه که هنوز بعضیها مثل گذشتهها باصفا هستند و آدم رو به رستورانهایی که استیکهای خوشمزه داره دعوت می کنند. مرسی مرجان، نازی و سولماز عزیزم.
چقدر از تجسم کردن صحنهی خداحافظی این بارم اشکم درمیاد و هرچه تلاش می کنم نمیتونم بهش فکر نکنم.
چقدر فرزند اینجا خوشحاله و پدربزرگها و مادربزرگهاش هم.
چقدر ایران با همهی بدیهاش خوبه و من دلم نمیخواد که ترکش کنم.
|