20.2.11

خرس طلایی برلین

از همون وقت که داستان یک شهر رو تو شبکه تهران می دیدم ازش خوشم می اومد. با اینکه عصر جمعه ها به تلخی زهر می شد اما می نشستم و تماشا می کردم. اسمش موند گوشه ذهن تا شهرزیبا و رقص در غبار و چهارشنبه سوری و همینطوری که می گذشت و کارهاش هر روز بهتر از دیروز می شد. محشری اصغر فرهادی. خرس میگیری اونم طلایی. محشری


13.4.09

این وبلاگ برای مدتی - که نمیدانم چقدر طول خواهد کشید- آپدیت نمی شود

13.3.09

یه ذره بها ر پشت پنجره اتاقم

جمعه، 23 اسفند 1387

اين جوري که تو سرت رو با سماجت از لاي حفاظ پنجره ها- که عليرغم مخالفت‌ من به پنجره‌هاي خونه‌م نصب شد- آوردي تو و خودتو چسبوندي به شيشه‌ي بارون خورده و گل آلود اتاقم تا بهم بهار تعارف کني مي‌شد دستتو رد کنم؟ نمي‌شد! ديگه نمي‌شد همه‌ي اون سردي زمستوني ترين زمستون زندگيم رو نسپرم به دست روزگار تا با خودش ببره و بهار رو به دلم راه ندم. بهاري شدم امروز صبح وقتي تو اومدي و بهم سلام گفتی اي شاخه‌ي کوچولوي نازنين.
امیدوارم روزگار شما هم بهاری باشد.

25.2.09

پند

چهارشنبه، 7 اسفند 1387
دوستان عزیز
خواهشمندم قبل از شروع به غیبت کردن از در و همسایه، فک و فامیل و یا دوست و آشنا گوشی تلفن یا آیفون خود را چک نمایید چون ممکن است که آنها را بد برسر جای‌شان گذاشته باشید و فرد مورد غیبت از بد روزگار و بد شانسی‌تان صدای‌تان را بشنود. کار است دیگر. آنوقت ممکن آن تصویر زیبایی که آن بنده‌ی خدا از شما در ذهنش دارد به کلی مخدوش شود، دل شکسته بنشیند کلی زار بزند که عجب خری بوده است تا به حال. احتیاط کنید عزیزان احتیاط!

17.2.09

رنگ مو

سه شنبه، 29 بهمن 1387

در حال مسواک زدن چشمم میفته به یه گله از موهام. از کجا رد شدم که موهام خاکی شده؟ دست میکشم گرد و خاک رو پاک کنم. پاک نمیشه. سر انگشتام رو می‌گیرم زیر آب. دوباره دست می‌کشم به همون‌جا بازم پاک نمیشه. سرمو می‌برم جلوتر و نگاه خیره تری می‌کنم. آهان! ‌گرد پیری که میگن اینه. چه زود گذشت.